جدول جو
جدول جو

معنی بازی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بازی دادن
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
فرهنگ فارسی عمید
بازی دادن
(مُ وَ حَ)
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن:
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار.
سعدی.
داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم
من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بازی دادن
گول خوردن، فریفتن
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی دادن
((دَ))
کسی را سرگرم ساختن، فریب دادن کسی
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
فرهنگ فارسی معین
بازی دادن
سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن
متضاد: بازی خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازو دادن
تصویر بازو دادن
کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاری دادن
تصویر یاری دادن
کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
آشتی دادن، صلح دادن، هماهنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ شَ)
شرکت دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، انبانی که پر از باد باشد و خالی بود. (ناظم الاطباء). انبان تهی که بباد پر شده. (مؤید الفضلاء) :
چه وزن آورد جای انبان باد
که میزان عدلست و دیوان داد
مرائی که چندین ورع مینمود
چو دیدندهیچش در انبان نبود.
سعدی (بوستان).
، مردم فربه و بیکاره و هیچکاره راگویند. (آنندراج). فربه. (مجموعۀ مترادفات ص 268) ، شکم آدمی و معده. (ناظم الاطباء). شکم. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاری دادن
تصویر یاری دادن
کمک کردن، توانایی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبازی دادن
تصویر انبازی دادن
شرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو دادن
تصویر بازو دادن
کمک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
صلح دادن آشتی دادن ایجاد توافق بین دو یا چند تن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری دادن
تصویر یاری دادن
((دَ))
کمک کردن، توانایی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالا دادن
تصویر بالا دادن
((دَ))
بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بای دادن
تصویر بای دادن
((دَ))
باختن، رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازو دادن
تصویر بازو دادن
((دَ))
یاری کردن، معاونت نمودن، لم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
Play
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
giocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jogar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
grać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
грати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spielen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
играть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
खेलना
دیکشنری فارسی به هندی